غزل قسمت
قسمت نبود انگار سهم من شما باشی
تقدیرم این شد تا ابد از من جدا باشی
می خوانمت از دور آه ای قله ی مغرور
هر چند امیدی نیست پژواک صدا باشی
آری قفس بودن برایت عین خود خواهی است
مهلت نمی دادم اگر از من رها باشی
تیره ، کور ، تاریک ، من نالایقم زیبا !
باید فقط معشوقه ی آیینه ها باشی !
وقتی که حجمم هم چنان از عطرت آکنده است
دیگر چه فرقی دارد ای گل ! هر کجا باشی
تو مریم قدیس بودی من ولی ابلیس
نسبت به من حق داشتی بی اعتنا باشی
بی حسن مقطع مانده ام قسمت نشد حتی
در شعرم هم همراه من تا انتها باشی
..........................................
نقش تو
دیروز تصویری از تو را در ذهنم کشیدم ، اما وقتی جعبه مداد رنگی هایم را برداشتم تا
تو را رنگ کنم ، هر چه فکر کردم یادم نیامد که چشم هایت سیاه بودند و قلبت آبی یا
چشم هایت آبی و قلبت سیاه !